درباره وبلاگ



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 86
بازدید کل : 17433
تعداد مطالب : 94
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1








keycode

گلپونه ها یاداشت های تلخ نویس

   بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

 همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !

با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم



 

وای که امروز من چه شبی خواهد شد

نمیدانی اگر با ستاره باشم چه خواهد شد

اگر دست در دست،قدم هایم میان جفت پاهایش

اگر چشم در چشم،به دنبال عطر شبانگاهی

اگر در این خط جز درد چیزی نیست

اگر خانه ام در جز به کلیدی از سادگی ها راه ندارد

در این سرمنزل که جز سایه،جز ابهام و تردید

اگر در سرزمین هزاران رنگ،زیر ریزش باران نور صبحگاهی

فریاد زدم

وای بر سرزمینم،خانه و جانم،دنیایم ویران است

وای بر مردم،که سنگ و سگ را به رویم باز کردند

وای بر روحم،عریان و زجر دیده شیون می کند

ای آدم ها به خود آیید ز هر سو می رسد آوای فریادی

به یاد آورید ما بودیم خنیانگر افسانه ی شبانگاهی

حال که حتی مرغ شبخوان می دریغد از ما آوازی

ای مردم منم آن طفل مسکین دیروز و مردتنهای امروزی

دیگر خانه ام به روی نور حتی پنجره ای ندارد

دیگر حتی دیوار خانه ام موش ندارد

که داستان گریه هایم را بشنود گوشی

ز تو میپرسم ای مردتنها،ای بانوی گریان!در چه حالی

یا سر به سنگ میکوبی یا رد اشک را ز گونه می ربایی

در این چند خط جز درد و مرگ اثر نمی یابی

اما بدان

از پس هرزندگی مرگ است،تو روزی نا امید خواهی شد

اما

پس از مرگ نیز تولدی خواهد بود،پرتوی امید از میان نا امیدی می درخشد

برگ نو بر پایه ی درخت خشک خوب میروید

هنوز اگر امید داری به این خاکستر تیره فوتی کن

می دانم نا امیدم نخواهی کرد

می دانم که با دیدن رنگ شعله تو نیز امیدوار خواهی شد

 




کسی از ما نمی پرسه که بهارمون کجاست
خنده ی سبز بهار کجای گریه های ماست ؟
کسی از ما نمی پرسه که کجای جاده ایم
 بین این همه سوار چرا
هنوز پیاده ایم ؟
کسی نیس نشون بده نشونی ستاره رو
 به دل ما یاد بده تولد دوباره رو
تقویم کهنه رو باید ببندیم
 بازم باید دروغکی بخندیم



برچسب:, :: 2 PM ::  نويسنده : mehran

جان من.جانم تویی,نگذرم از جان خویش گر چه شرط اول اندر عشق ترک جان بُود

به همراه هر نسیم پائیزی.هر شقایق دریایی همراه باهر قطره ی باران ,دسته گلی خوشبو

از دریای عشق و محبت چیده, با هدیه ای زیبا,هدیه ای به نام محبت.به نام سلام.به تو تقدیم میکنم.

 

امید آن دارم که دست سرد وبی ترحم روزگار گلهای شادی و امید , برگ های سبز و پر طراوت زندگی ات را

دستخوش تزلزل و زردی خزان نگراید و قلبت گرم و پر حرارت باشد تا سردی و بی رنگی زمستان نتواند در آن رخنه کند.

 

منم به لطف و کرم خداوند باریتعالی بد نیستم.,هیچ ناراحتی ندارم بجز دوری شما.

نامه ات ای امیدجان رسید , آنچه دل را آرزو بود رسید

همچو جان آن را گرامی داشتم,خواندم و بر سینه ام بگذاشتم

چون که این نامه از سوی تو بود پیش من یاد آور روی تو بود

عزیزجون در این غروب پائیز ,در این تنهایی خوف آور, در این خزان باز بر طپش و دلنگرانیهای من افزوده شده.

به فردا و فرداهای نیامده و ناشناخته می اندیشم.به قول تو چه خوب بود اگر می تونستیم چند صباح اونورتر

را ببینیم . در هر حال باید صبور بود, دید که دست تقدیر و سرنوشت چه چیزهایی را برامون رقم زده...

 **********

با دلی پر از محبت,صدق و صفا در من طلوع کردی.آن هنگامی که نسیم محبت و  دوستی  در ما ورزید, یکدیگر

را شناختیم . ولی افسوس که به یاد روزهای تلخ جدایی و فراق نبودیم که چه زود فرا میرسند.


اگر صد سال بعد از مرگم,قبرم را بشکافی اگر قلبم را یافتی خواهی دید که به روی آن

نوشته فقط تو را دوست دارم.

هر روز هنگام غروب در ساحل محبت, چشم به افق, به دور دستها دارم,تُورا در قطرات اشکی که چشمانم را فرا میگیرد تجسم میکنم

هر روز در غروب آفتاب نامت را بر کوها و رودها  روان میسازم تا آنها نیز بدانند تو الهه هستی بخش  تو الهه ناز منی.

از گفتارت خواندم صداقت را دوستی را

 تو یک روز آمدی  با تمام مهربانی ها

                                                         و من خواندم از نگاهت راز و معمای هستی را

                                                          ومن با قلب بیمارم,پذیرفتم همه خوبی و مهرت را

 

گویند مرگ سخت است, راست گفته اند سخت است ولی سخت تر از انتظار نیست                                                 



برچسب:, :: 2 PM ::  نويسنده : mehran

گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم


و باختن ها

وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم



بر اوج دل نشاندمت به رهگذار زندگي زمانه گر خزان شود ،تويي بهار زندگي به پاكي دلت قسم كه دل ز تو نمي كنم كه تكيه گاه من تويي در اين حصار زندگي تبسم نگاه تو نشان عشقي آشناست دلت ز پاكي و صفا ،چو چشمه سار زندگیست

چو مبتلا شوم به غم

خوشم به يك نگاه تو دوچشم تو چراغ من به شام تار زندگي

 

در این فضای بی کسی,پرنده پر نمیزند,به جز نسیم یاد تو کسی به در نمیزند

تو ای خیال یار من خوش آمدی کنار من بیا که جز تو کس ,به این غریبه سر نمیزند

نهال خشک و خسته ام به اشک در نشسته ام



برچسب:دیدی دلم شکست!, :: 2 PM ::  نويسنده : mehran

گر رود جان ز تنم مهر تو از جان نرود یاد رویت ز دل غمزده آسان نرود

یک شبی نیست که در حسرت روی تو مرا چون دل جای سرشک از سر مژگان نرود

*//////////////////////*\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\

امیدوارم همواره بر قایق امید بر روی دریای خوشبختی پاروهای زندگی را به حرکت اوری

امیدوارم در بوستان زندگی ات همواره مهر و وفا  و صمیمیت را به ارمغان داشته باشی

*********

من به آن نقطه های دور و مجهول و به آن افق های رنگین و ناپایدار سفر خواهم کرد 

میروم به آنجا, آنجایی که دشت ها و صحرا ها گسترده میشوند

خدایا, خسته ام , از خودم باز کم آوردم,غصه خوردم,گریه کردم,توی این عالم و آدم چرا

هیچ کس فکر کس نیست,آخر این سکوت چرا شکستنی نیست

مردم از این همه تکرار,تکرار. همه چیز به سوی فنا ونیستی میرود

آفتاب روشن و زیبا غروب میکند و خورشید خندان دوباره پشت کوهای مغرب ناپدید میشود

شب تیره با آن همه ظلمت بالاخره بپایان میرسد, گلهای زیبا و قشنگ پژمرده میگردند و دستخوش

باد خزان میشوند و مرغان خوش آواز از فراق گل دست از نغمه سرایی بر میدارند

گل شاداب طبیعت پژمرده میگردد . نهال آرزو ها در هم میشکند , تبسم زیبایی که بر لب هاست محو

میگردد.این چشمه اشکی که در خیال تو از دیدگانم جاری میگردد خشک میشود و سرانجام این دل

بی امید که اکنون در زیر قدمت با خاک یکسان میسازی در زیر خاک تیره مدفون میگردد.

به جز این غم روز افزون***

از این زندگی , از این و آن جز تلخ کامی چیزی نفهمیدم . عمر را بیهوده تلف ساختم و افسوس

که با دست خالی , همراه با غم و اندوه که حاصل عشق تو بود از این دنیا خواهم رفت واین

خاطرات دردناک جدایی هم از خاطر محو خواهد گردید

شب در شط حوادث اینجا که وقایع چون برق میدرخشد , دفتری به نام زندگی گشوده میشود و به سوی مرگ بسته میشود *****

*******************************************************

دیدی دلم شکست, بازیچه بود در دست کودکی

دیدی که این بلور درخشان عمر من بازیچه بود.....!

دیدی چه بی صدا دل پر آرزوی من،

از دست کودکی که ندانست قدر آن،

افتاد بر زمین،

 

 

 



بشنو اين نكته كه خود را ز غم آزاده كني    
       خون خوري گر طلب روزي ننهاده كتي

آخرالامر گل كوزه گران خواهي شد  
                    حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني

گر از آن آدميانيكه بهشتت هوسست    
                      عيش با آدمیي چند پري زاده كني

تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد بگزاف   
                  مگر اسباب بزرگي همه آماده كني

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
 
 
 
مشاهده صفحه جدید